من در این تاریکی

من در این تنهایی

من در این فرصت بی وقت وداع

من در این تر شدگی مژگان

من به تو می مانم

که در ان وقت عزیز

که در ان طعم لذید لبت و پیشانی

سرعتت بالا بود

رفتنت پیدا بود

دل من گریان بود

اما دل تو

زیر ان کاج بلند

بی هرس می خندید

بی نفس می رقصید

دل من تنها بود

دل تو می فهمید

شانه ام لرزان بود

دل تو نیست شد

و دل من تنها شد

می روم شهر به شهر

می روم کوه به کوه

پشت باغ ملکوت

خانه ای می سازم

خانه ای مهتابی

امشبم مهتاب است

اسمان مهتابی است

دل من گریان است

دل من لرزان است

دل من پرسان است

دل من می پرسد : چه کسی رفته نخست ؟!

اشک من اید

یاد من می اید

دل من می گرید

نه کسی می اید

نه کسی می خواند

نه کسی می پرسد

دل من می گرید

دل من می گرید

شانه ام می لرزد

دل تو می فهمد

بیهوده تفکر کردم ؟!

دل تو رفته نخست ؟!

دل من ، شیدایی ؟!

دل من ، تنهایی ؟!

دل من ، میفهمی ؟!

دل من گریانی

دل من ، بیکاری ؟!

عشق را با تو چه کار ؟!

حال که عاشق شدی ، بی ثمر می گریی

عاشقان خوشحالند

عاشقان ازادند

عاشقان می خندند

عاشفان می رقصند

عاشقان می گویند:

مردگان ار هوس زنده شدن می دارند

باید اول سر تسلیم به عشق بسپارند

عاشقان می رقصند

عاشقان می خندند

عاشقان می گریند

دل من می پرسد :

عاشقان دیوانند ؟!

من به اون می خندم

دل من می فهمد

دل من می خندد

دل من گریان است

دل من دیوانست

دیگران می فهمند 

دل من عاشق شده است

دل تو می فهمد ؟!

دل من می گرید

دل من می میرد

دل تو ...

کجاست این دل تو ؟!

کجا ؟!